عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت نود و یکم
زمان ارسال : ۲۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
نیم ساعت بعد مقابل قبر پدر و مادرم افتاده بودم و داشتم به حال زندگیام که رو به نابودی میرفت، زار میزدم و از آندو موجود نازنین میخواستم از خدا برایم گشایش بخواهند. میدانستم اکنون حال حامد هم از من بهتر نبود و با کلی ناراحتی و گلایه از من مقابل قبر پدرش نشسته بود و با او درد و دل میکرد. به پدر و مادرم گفتم حامد را دوست دارم و نمیخواهم از دستش دهم اما نمیتوانم با
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم ♥️ آره واقعا 😍 مگه اینکه دایی حسام زندگی این دو تا رو نجات بده 💖💋
۴ ماه پیشاسرا
00هر۲لجبازی میکنن🙏💞
۴ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
آخر لجبازیشون جالبه 😍♥️
۴ ماه پیشعالیه
00خیلی عالی بودبه نمایش گذاشتن شخصیت زن
۴ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
🙏😍
۴ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋دایی حسام کاشکی رابطه اشون درست کنه😥